آرام بگیر طفل من ، آرام
وین شادی ی کودکانه را بس کن
بنگر که ز درد ، پیکرم فرسود
بیدردی بیکرانه را بس کن
آرام بگیر ، طفل من ، آرام
آشفته و بی قرار و دلتنگم
دیوانه و گیج و مات و سرگردان
در ماتم دوستان یکرنگم
امروز دمی کنار من بنشین
بر سینهٔ من بنه سر خود را
بازوی ظریف و خرد رابگشای
در بر بفشار مادر خود را
اشکش بزدا به نرمی انگشت
با دست ظریف خویش بنوازش
با دیدهٔ کنجکاو خود ، بنگر
بر دیدهٔ او ، که دانی از رازش
ای کودک نازنین ، چنین روزی
اوراق کتاب عشق را کندند
اوراق کتاب عشق را آن روز
در آتش خشم وکینه افکندند
ای کودک نازنین ، چنین روزی
بس غنچهٔ عشق و آرزو ، پژمرد
بس غنچهٔ عشق و آرزو را باد
با خود به مزار ناشناسی برد
امروز هزار حیف ! حتی باد
یک لحظه شمیمشان نمی آرد
۰۰۰
۰۰۰
ای کودک نازنین ، نمی دانی
کاین درد به جان من ،چه سنگین است
می میرم و ناله بر نمی آرم
لب دوخته ام چه چاره جز این است ؟
این کینه که خوانده یی ز چشمانم
بر گیر و به قلب خویش بسپارش
از بود و نبود دهر این میراث
از من به تو می رسد .... نگهدارش